کی شود بینم رخ ماه دل آرای ترا تا کشم بر دیدگان خاک کف پای تر
سر به بالین با امید دیدن رویت نهم تا مگر در خواب بینم روی زیبا ترا
گاهگاهی گر شوم بیدار اندر نیمه شب از خدا پیوسته بنمایم تمنای ترا
زخم ها دارم به دل از داغ هجران رخت کی شود شامل شوم لطف و تسلای ترا
از خدا خواهم فزون گرداند از لطف و کرم بر دل مسکین من مهرو و تولای ترا
با دلی سوزان براهت منتظر بنشسته ام تا خدا قسمت کند روزی تماشای ترا
بی گل روی تو ای دوست بهاری نبود همه گلهای جهان بیش از خاری نبود
بلبل از دوری گل ناله افسرده زند که بدون گل من هیچ بهاری نبود
کی شود دیده من به رخ نیکوی تو باز که بغیر از تو مرا هیچ نگاری نبود
تیر مژگان بکمانخانه ابروی بنه که به از صید دلم هیچ شکاری نبود
جوهرخانه من اشک شفق رنگ منست غیر این اشک مرا نامه نگاری نبود
بسکه نالیده ام از هجر رخ زیبایت دیگر ای دوست مرا تاب و قراری نبود
غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد دل نیست هر آندل که ترا یار نباشد
شادم که غم هجر توگردیده نصیبم بهتر ز غم هجر تو غمخوار نباشد از عشق تو می سوزم می سازم وگویم سوزندگی عشق تو در نار نباشد
از باده چشم تو دل افتاده به مستی این وجد وطرب در می خمار نباشد
بیمار بود هر که مریض تو نگردد بیمار غم عشق تو بیمار نباشد
گردیده گدایی تو سرمایه عمرم بهتر ز گدایی درت کار نباشد
عیدتون مبارک shaparak